پیام مهربانی

مشخصات بلاگ
پیام مهربانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۲ ب.ظ

دفع حداکثری

هوای گرم روز قدس با حضور پرشور مردم کمرنگ شده بود و اشک را در چشم حلقه می نمود.

بعد از مراسم،مصلی پر شده بود و زن و مرد و پیر و جوون با زبان روزه زیر تیغ آفتاب روی آسفالت داغ نشسته بودند برای نماز جمعه

اما بین دو نماز مجری محبوب شهر،شروع کرد به خواندن اطلاعیه ها و ذکر نام شهدای هفته و ... و تمام هم نمیشد

دیگر طاقتم تمام شده بود.چرا باید به اسم ثواب مردم رو اذیت کنند؟

بعد از نماز عصر رفتیم و پایین جایگاه کمین کردیم تا بیاد

با چهره ی در هم کشیده و یک بغل کاغذ از پله ها پایین آمد

نگذاشت حرفمان را تمام کنیم که مردم زیر آفتاب بودند و ... که خشمش فوران کرد و شروع کرد به دفاع از خود که من هیچکاره ام و بهم گفتن بخونو این همه اطلاعیه بود و اگه نمیخوندم شاکی میشدن و ...

گفتم حاجی مردم باید راضی باشن یا اون یه نفر که اطلاعیه داده؟

گفت مردم راضی هستند!

عجب!روی آسفالت پا نمیشد گذاشت،مردم روش نشسته بودند

بگذریم

خیلی قبول نکرد

میگفت اصلا شما کی هستید که به من میگید و ...

 

الغرض؛ منکر بین خود ماها مذهبی ها هم زیاده اما نمیبینیمشون،اگر ببینیم یا هیچکار نمیکنیم،یا یه کار میکنیم که آبرو و حیثیت طرف بره

خدایا مارو عالم به معروف و منکر و مصون از آسیب هاش قرار بده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۲
علیرضا ن
دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ق.ظ

خود شهید پنداری مزمن

از چند روز قبل از شبی که میخواستیم واسه بررسی یه موضوع اجتماعی بریم تحقیق میدانی، جَو گرفته بود که بشینم وصیت نامه بنویسم

خدارو چه دیدی یه وقت فرجی شد یکی هم پیدا شد یه چاقو به شاهرگ ما زد

خلاصه یه فایل ورد روی صفحه درست کردم با عنوان وصیت نامه که یادم باشه

اما فرصت نشد تااااااااااشب عملیات...

قبلش سر شام با یکی از نزدیک ترین دوستام صحبت کردم و یه سری وصایا و روشنگری هایی رو بهش گفتم که اگه برنگشتم انجام بده.

موقع رفتن خودمم باورم شده بود.وضو و آیت الکرسی و...

غافل از اینکه شهادت لیاقت میخواد.مقدمات داره.مؤخرات داره.

امشب نشستم مستند دعوت رو دیدم که بمناسبت چهلم شهید علی خلیلی(شهید امر به معروف و نهی از منکر) از شبکه قرآن پخش شده.

هیچی دیگه تازه فهمیدم زهی خیال باطل.ما کجا و اون کجا.ما انقدر گناه داریم که اگه بزنن هم یا قطع نخاع میشیم یا خودمون رو یجای ضارب یا مزاحم میگرن.

آخه 12 شب.....(ولش کن اشاعه میشه یاد میگیرید)

میخواستم وصیت نامه ی خالی رو shift+delete کنم،اما برای اینکه عریضه خالی نمونه گفتم بدهی هام رو توش بنویسم که حداقل اگه مردیم مردم بدبخت نشن.وجودمون که خیلی خیری نداشت.


برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،وصیت نامه شهید امر به معروف

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۴۸
علیرضا ن
چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ق.ظ

مانکن های...!

وقتی با محمد از مسجد دراومدیم و راهی خونه شدیم،موقع رد شدن از جلوی یه مغازه لباس زنانه فروشی که عصر عاشورا باز بود؛چشمم به ویترینش افتاد...

 

فارغ از بقیه مانکن هاش،یکیشون گویا گرمش بوده و...

مانکن سک

بعد از مشورت کوتاهی با محمد صاحب مغازه رو صدا زدم اومد بیرون سلام گرمی کردیم و گفتم این مانکنه چرا اینطوریه؟

گفت چشه مگه؟

گفتم لباساش ناجوره

گفت کجاش ناجوره؟!

گفتم شما خودت نمیبینی؟حتماً من باید بگم ....هاش بیرونه

گفت ای بابا اینو بهش خوردن اونطوری شده!حالا یه ذره سینه ی اون بیرونه به کجا برمیخوره؟الان میرم میپوشونمش

گفتم شما خودتونو نگاه نکن که.بعضیا هستند با همین تحریک میشن بعد میرن دنبال بیشترش و بعد به گناه میفتن و اونموقع به شماهم ربط پیدا میکنه و ...

خلاصه یادم نیست سر یک سری مسائل به همراه محمد باهاش صحبت کردیم و دوست شدیم و جداشدیم و به راهمون ادامه دادیم و بعدش اون جریان افتادن فلشم تو آب و معرکه و ...


 برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۲۴
علیرضا ن
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ

تذکرات ساده

از صبح چند مورد بدپوششی دیده بودم و بنا به مواردی گذشته بودم و اونروز حسابی از خودم عصبانی بودم.با خودم گفتم آخه چرا کارو انقدر سخت میکنی؟

 

عصری که با جواد میرفتی موقع رد شدن از خیابون دوتاشون از اونطرف میومدن که یه لحظه جلوشون قرار گرفتم و طوری که بشنوند گفتم "خانوما خواهش میکنیم لطفا هنجارهای جامعه رو رعایت کنید."

اونها هم بدون عکس العمل خاصی و صرفا بعنوان شنونده گذشتند و ماهم به راهمون ادامه دادیم و بعدش به قماربازه رسیدیم و ....۱۳۹۲/۱۲/۱۵


 برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،تذکر لسانی،وظیفه همگانی

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۳
علیرضا ن
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۵ ق.ظ

سیگار و جوان

چند لحظه ای توی ایستگاه اتوبوس منتظر جواد شدم.

 

از اونجایی که به بوی سیگار حساسم،جوانی که اون گوشه نشسته بود  و سیگار میکشید توجهم رو جلب کرد در همین حین خانواده ای از کنارم رد شد که اون رو دیده بودند و سرزنش میکردند.

جوان سیگاری

 

 

 

 

 

 

 

 

بدون معطلی سمتش رفتم و بالبخند دوستانه ای گفتم آخه حیف نیست اینو میکشی؟

گفت نه بابا.اینو نکشیم باید از روزگار بکشیم.

گفتم از روزگار بکشی بهتره از اینه که.حداقل بدنت ریه هات سالم میمونه.مگه ما از روزگار نمیکشیم؟

گفت الان خدمتم بعد خدمت میذارم کنار

یکم حرفای حاشیه ای زدم تا جواد هم اضافه شد.

دندونات  خراب میشه.سیاه میشی.س فردا زن هم بهت نمیدنا

جواد هم یه سری حرفای تخصصی اندر مزمت سیگار و آثارش زد و خداحافظی کردیم و رفتیم.

امید است جرقه ای باشد و مفید فایده واقع شود۱۳۹۲/۱۲/۱۵


 برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،تذکر لسانی دوستانه

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۲۵
علیرضا ن
جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۳۶ ب.ظ

قمارباز

با جواد تو پیاده رو میرفتیم که جمعیتی توجهم رو به خودش جلب کرد.

 

قمار

 

 

 

 

 

 

 

 یه پسر جوونی نشسته بود و با چندتا کارت توی دستش از مردم پول میگرفت و به اسم شانس سرشون رو کلاه میذاشت که با نزدیک شدن ماشین پلیس پابه فرار گذاشت.

چند دوری زدو برگشت سرجاش و اینبار رفت پشت بساط ماهی فروشی.

ما که حالا سه تا شده بودیم رفتیم سمتش سلام کردم و پرسیدم چیکار میکردی اینجا با اون کارتا؟

ترسیده و رنگ پریده گفت: کارت چیه؟! و من نبودم و اشتباه گرفتی و ...

خلاصه سرتون رو با دروغای اون درد نیارم.حاشا میکرد.

بهش گفتم ببین کاری باهات نداریم فقط دو تا نکته:

یک اینکه دروغ نگو.کردی بگو من کردم.چرا دروغ میگی؟

فوری پرید وسط حرفم که آخه چرا بگم من کردم؟

گفتم چون من دیدم.

و دو اینکه نکن اینکارو.خوب نیست.

حالا که ماداریم میریم آقا شروع کرده با یکی از دوستای ما کل کل کردن.بگذریم.بخیر گذشت.

آخرش جواد میگه:۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰میلیارد بردن حالا تو اومدی به این بدبخت گیر میدی؟!

این حرف جوابای زیادی داره اما چون میدونستم جواد داره تیکه میندازه جواب ندادم؛اما در جای خودش تذکر مهمی هست که امر به معرف و نهی از منکر در سطوح بالا هم باید اجرایی بشه.۱۳۹۲/۱۲/۱۵

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۶
علیرضا ن
شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۲ ب.ظ

مقاومت!

جلوی همون هیأت بعد از اینکه اون خانم تلفن به دست رفت

 

یه خانم چادری! از سمت هیأت نزدیک میشد

چادری که یعنی...چادر داشت

به محمد گفتم یه برگه هم به ایشون بده

آقا برگه رو که تعارف کرد،دختر خانوم یه قدم رفت عقب گفت:

مرسیییی من از اینا دارم

گفتم اینا فرق داره

با چنان اعتماد به نفسی ادامه داد: نه این همونه

 

خلاصه یکم مقاومت کرد تا بالاخره برگه رو دادیم دستش گفتم بده دوستات بخونن!


 

 

 

میگن پیامبر به کفاری که فرار میکردند میخندید.علت رو پرسیدند جواب داد: ما میخواهیم اینارو به راه راست هدایت کنیم اینا فرار میکنند

نقل به مضمون کردم.شایدم درست نباشه.اینو همون شب جواد تعریف کرد.


برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،

 

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۰۲
علیرضا ن
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ب.ظ

معرکه!

مراسم ظهر عاشورا که تموم شد با محمد رفتم کافی نت و یه چرخی توی شهر زدیم

شب که از مسجد دراومدیم به طرف ایستگاه تاکسی های مرکز شهر رفتیم.

اونجا باید از همدیگه جدا میشدیم و من دستمو از جیبم درآوردم که به محمد دست بدم،فلشم از جیبم در اومد افتاد رفت زیر پل توی جوی آبفلشی که در هم نداشت

چراغ انداختم نگاه کردم دیدم توی آب نیفتاده.کنار بود

اما هم پل طولانی بود هم جای دست نداشت

خلاصه رفتم میله کرکره مغازه میوه فروشی رو گرفتم آوردم کردم زیر پل و شرع کردم به تلاش کردن

بعد میوه فروشه اومد چوب آورد بعد راننده تاکسیه اومد انبر آورد یکی دیگه اومد گفت چیشده سیخ آورد هر عابری هم رد میشه کنجکاو میشد میومد یه تلاش میکرد

یک آن به خودم اومدم  دیدم من وایسادن عقب و نزدیک7-8نفر آدم بالای پل نشستو دارن باچوبا ور میرن

یکی میگفت موبایله یکی میگفت طلاس

نمیتونستم هم بخندم

آخرش یکیشون فلشو آورد تا لبه پل بعدش یهو افتاد توی آب

دیگه مجبور شدم خودم دست گرفتم و کاری که اول باید میکردمو کردمبا چوب انقدر زدم تا فلش از اونطرف جوب اومد بیرون.سختش درآوردنش با دست از توی آب بود

جالبیش اینه که بردم خونه زدم به سیستم بهتر از قبل کار کردسرعتش زیاد شده بود


برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۱۲:۱۱
علیرضا ن
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دوستانه ی مفصل (خاطره 22)

عصر یکی از روزهای ماه رمضان بود اگر اشتباه نکنم که با دوستان قرار گذاشتیم بریم پارک برای اینکه هم دید و بازدیدی باشه و هم ورزشی بکنیم.
روی نیمکت نشستیم تا بقیه بیان.چشمم رو به یه نقطه دوخته بودم که احسان گفت : باز چی دیدی؟‍!
گفتم روبرو اون دوتا پسر با اون دوتا دختر که با فاصله نشستند دارند (اصطلاحاً)‌به هم ور میرند. ( منظور به مخ هم هست)
به فکر فرو رفتم و مجددا نگاهی به شرایط و راه ها و ... که یه دفعه احسان گفت : اگه میخوای کاری کنی بلند شو دیگه حتماً باید بشینی تا همدیگه رو بوس کنند.
همین لحظه جرقه ای به ذهنم خورد.6 نفر بودیم.گفتم بچه ها میریم اونجا دور پسرا میشینیم من سر صحبتو باز میکنم شما ادامه بدید.
(همیشه تو این موارد حرف زدن با پسر خیلی راحت تره)
توپ والیبال و وسایل تنیس همراهمون بود.رفتیم جلو اول ترسیدند بعدش که سلام کردیم و دست دادیم و من گفتم بچه ها بازی میکنید؟! ترسشون کمتر شد.
خلاصه که سر صحبت رو باز کردم :دانشجوییدو؟چه رشته ای و ؟قصد ازدواج داریدو...؟
دخترا که رفتند شنیدم تلفنی بهشون میگفت: قیافشون میخوره که بسیجی باشند.
ما هم بلند شدیم و یه گروه مشغول والیبال و گروه دیگه مشغول تنیس شد.
هرچی فکر کردم نتونستم خودمو راضی کنم.به دوستم جواد گفتم اینطوری نمیشه من راضی نشدم چون ما که بریم همون آشه و همون کاسه.باید یه کار اساسی بکنم.باید باهاشون صحبت کنم.


بعد که یکی از پسرا رفت اونطرف و روی نیمکت نشست،به جواد اشاره کردم که شما باشید من میرم.
و رفتم و کنار پسره که اسمش الان یادم نیست نشستم و گفتم پس چرا نیومدی بازی کنی؟
در همین حین اون دوتا دختری که اول نزدیک هم بودند از کنار ما رد شدند و نگاهی انداختند.
گفتم:دوستاتن؟
اونم گفت آره
بعدش من هم شروع کردم از این روابط و اثراتش روی زندگی حال و آینده و ...صحبت کردم و چندتا پیشنهاد و توصیه و...و در این بین اون یکی دوستش هم اومد؛ که سرجمع 40 دقیقه طول کشید که اگه بخوام همه ش رو بنویسم هم اشک خودم هم اشک خواننده در میاد و چون حرفها خیلی صمیمانه و ملموس بود،اینجا ذکر نشه بهتره.
درآخر بازخوردشون نشون میداد که بی تأثیر نبود،لااقل مجبورشون کردم که به حرفام فکر کنند.
بقیه ش توکل برخدا.

 هدف از بیان این خاطره همون طور که برمیاد دو نکته است:
یکی شیوه برقراری ارتباط با توجه به شرایط
و دوم مطالب بیان شده و طرز بیان که مستلزم آگاهیه
نظرات:
خانم محترمی به اسم فرناز لطف کردن نظری رو برامون ارسال کردند که با توجه به اهمیتش لازمون دونستم اینجا قرار بدم:
فرناز: خیلیی متاسف شدم. خیلی . واقعا افتخار می دونین ؟ بیکار و الاف می چرخین تو کوچه ها به مردم گیر میدین؟ که چی ؟
چقدر من متنفرم از شما و امثال شما. چقدررر زیاد.
منم اگه مفت پول و حقوق می گرفتم... ولی نه من هیچوقت کار شما رو نمی کردم . هیچوقت
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش

پاسخ:

اول سلام
خوشحال شدیم از تاسف شما.بهرحال همین انتقادهاست که نقص هارو برطرف میکنه
سرکار خانم اولاً افتخاری نیست،وظیفه بود
در ثانی ما نه بیکار و الاف هستیم،نه تو کوچه ها میچرخیم نه به مردم گیر میدیم
سرمون به کار و راه خودمون هست و این جور موردها اتفاقی برامون پیش میاد.اگر بیشتر توجه میکردید متوجه میشدید که ما اونروز برای بازی و ورزش رفته بودیم و اونها رو هم به اینکار یعنی تفریح دعوت کردیم مثل چند تا دوست؛اینجاش گیر دادن بود؟! یا حرفهای تجربی ای که مثل چند تا دوست باهم زدیم؟!
اون دو تا آقا پسر خیلی استقبال کردند علی رغم واکنش شما که اینکار رو گیر دادن به مردم میدونید.اگر این گیر دادن هست،تیکه انداختن و سر راه وایسادنو و به زور شماره دادن و مخ زدن حتماً نصیحت و خیرخواهی و آینده نگریه؟!

پیشنهاد میکنم:
1)انقدر زود و از روی تعصب یا حالا تجربه های تلخ و شنیده های نامربوط قضاوت نکنید و یه مقدار از این مواضع تند کوتاه بیایید و واقع نگر باشید.
2)جایی نظر مخالف میدید نترسید و یه نشونی از خودتون بذارید تا پاسخ رو دریافت کنید؛ما خوشحال میشیم.

در ضمن یه چیزی رو متوجه نشدم:ما مفت پول و حقوق میگیریم؟کجاست که خودمون خبر نداریم؟
نخیر سرکار خانم.حقوق رو اون کسایی میگیرند که با تبلیغات شیطانیشون دارند ذهن جوونای جامعه رو مسموم میکنند.انقدر مسموم که گاهی یه تعامل اجتماعی ساده و دوستانه رو به گیر دادن و الافی تفسیر میکنند.
یه سوال از شما میپرسم:برادر یا خواهرتون داره یه کار اشتباهی میکنه که برای آینده ش گرون تموم میشه.واکنش شما چیه؟میرید باهاش صحبت میکنید؟یا اینکار رو گیر دادن میدونید؟یا منتظر دریافت حقوق میشینید؟!کدوم یکی؟


*بهرحال یک دنیا ممنونم از نظرتون.موفق باشید*
 
برچسب ها:خاطره،امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،تذکر لسانی دوستانه
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۰
علیرضا ن
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۴۰ ب.ظ

ببخشید چی گفتییید؟!

شب عاشورا بود با بچه ها جلوی یکی از هیئات ایستاده بودیم که دیدم خانمی به سمت ما میاد

به محمد اشاره کردم یه برگه بده به ایشون؛بعد که دیدم یه دستش کیف هست و یه دستش تلفن گفتم ولش کن و وقتی نزدیک تر شد تلفنش تموم شد و منم سریع گفتم بده بهش...

محمد برگه رو تقدیم کرد و گفت: "روسریتونم درست کنید!" یا یه همچین چیزی که من زیاد با این طرز بیان ها موافق نیستم.

خانومه برگه رو گرفت و رفت که از خیابان رد بشه برگشت و طلبکارانه گفت:

ببخشید چی گفتیییید؟!

گفتم:برگه رو مطالعه بفرمایید.

خانم گفت:آها.فکر کردم گفتید روسریتو درست کن؛داشتم با تلفن حرف میزدم.

بخیر گذشت...


برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،تذکر

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۱۲:۴۰
علیرضا ن