چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ق.ظ
مانکن های...!
وقتی با محمد از مسجد دراومدیم و راهی خونه شدیم،موقع رد شدن از جلوی یه مغازه لباس زنانه فروشی که عصر عاشورا باز بود؛چشمم به ویترینش افتاد...
فارغ از بقیه مانکن هاش،یکیشون گویا گرمش بوده و...
بعد از مشورت کوتاهی با محمد صاحب مغازه رو صدا زدم اومد بیرون سلام گرمی کردیم و گفتم این مانکنه چرا اینطوریه؟
گفت چشه مگه؟
گفتم لباساش ناجوره
گفت کجاش ناجوره؟!
گفتم شما خودت نمیبینی؟حتماً من باید بگم ....هاش بیرونه
گفت ای بابا اینو بهش خوردن اونطوری شده!حالا یه ذره سینه ی اون بیرونه به کجا برمیخوره؟الان میرم میپوشونمش
گفتم شما خودتونو نگاه نکن که.بعضیا هستند با همین تحریک میشن بعد میرن دنبال بیشترش و بعد به گناه میفتن و اونموقع به شماهم ربط پیدا میکنه و ...
خلاصه یادم نیست سر یک سری مسائل به همراه محمد باهاش صحبت کردیم و دوست شدیم و جداشدیم و به راهمون ادامه دادیم و بعدش اون جریان افتادن فلشم تو آب و معرکه و ...
برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی
۹۲/۱۲/۲۱
موفق باشی