پیام مهربانی

مشخصات بلاگ
پیام مهربانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ب.ظ

احساس کن

چه حسی داره وقتی مرگ خودت رو در دو قدمی با چشمات بینی؟

چطور میشه اگه یک روز یا یک هفته قبل از مرگت رو بهت خبر بدن؟

تا حالا لحظات آخر زندگی یک اعدامی رو تصور کردی؟

میتونی خودت رو جای اون بذاری؟

وقتی که همه چیز برات تموم شده.نه راه فراری هست نه راه نجاتی.

چشمت که از دور به طناب میوفته با واقعیت روبرو میشی.دلت میخواد باور نکنی.ولی میبینی که با پای خودت داری میری که تموم بشی.

تنها درخواستی که در لحظات پایانی میتونی بکنی؛آبه.

سنگینی نگاه های مردم و پچ پچ اونها دیگه اذیتت نمیکنه.تو آخر خط دیگه حرف دیگران برات مهم نیست.اما گریه مادرت رو میبینی.نفس نفس زدنای پدرت.اشکای دختربچه ت که حتی نمیدونه چه خبره و ناراحتی جمع اشک اونم در آورده.

حس پشیمانی شدیدی داری و از خودت بدت میاد که چرا خیلی قبل تر از اینها پشیمون نشدی.

طناب رو که دور گردنت میندازن،مأمور اعدام تنها همدمته که صدای هق هقتو میشنوه.

سفتی طناب رو که دور گردنت حس میکنی احساس میکنی همه چیز شوخی و فیلمه و الانه که کارگردان با صدای بلند بگه کات.

اما وقتی دادستان شروع میکنه به قرائت حکم؛میفهمی که شوخی نیس.به سرحد جنون میرسی.

یه نگاه به راننده جرثقیل میندازی.چشمات رو میبندی.ترجیح میدی لحظات آخر هیچی نبینی.هیچکس دوست نداره مرگ خودش رو ببینه.صدای جرثقیل رو که میشنوی قلبت تند تند میزنه.دوست داری هرچه زودتر تموم بشه.

کم کم سنگینی بدنت رو روی گردنت حس میکنی.خودت رو بالای طناب و تموم شده تصور میکنی.

نفس کشیدن برات سخت میشه.هوای توی ریه هات گیر میکنه و دیگه بیرون نمیاد.خر خر میکنی.

چشمات سیاهی میره.مهره گردنت خیلی اذیت میکنه.شروع میکنی به تکون دادن دست و پات اما هنوز نمیتونی نفس بکشی.

همه چیز سیاه میشه....اما بعد....




دوست دارم یه جور دیگه به این قضیه نگاه کنید.چقدر حس سختی داشت لحظات پایانی که کسیکه از مرگ خودش خبر داشت؟کسیکه فرصت داشت کارای ناتمومش رو تموم کنه و برخی چیزارو جبران.

حالا یکم فکر کن.میدونی چقدر فرصت داری تا کاراتو تموم کنی؟

میدونی چقدر وقت داری تا بعضی چیزا رو جبران کنی؟

چقدر زمان داری تا به پدر و مادرت محبت کنی؟

چقدر دیگه میتونی با دوستات باشی؟

چقدر فرصت داری به آدمای دورو برات به فامیل و همسایه کمک کنی؟

چند رکعت دیگه نماز اول وقت میتونی بخونی؟

چند صفحه دیگه از قرآن رو میتونی درک کنی؟

چند روز ،ساعت یا دقیقه دیگه میتونی عاشق باشی؟میتونی همسر و فرزندت رو ببوسی؟

 

فکر کن.به خیلی کارای دیگه ای که میتونی انجام بدی اما نمیدونی کی و چقدر؟

 

حالا بیشتر فکر کن.پایان تو از پایان یک اعدامی ناگهانی تره.

چند لحظه توقف قلب.

یک لخته خون مغری.

افتادن از یک صندلی

رد شدن از خیابان

سیم برق

تصادف

تمام.

همه چیز سیاه میشود...اما بعد...

علیرضا.ن

آذر ماه94

نظرات  (۳)

۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۴ نرگس غریب
بسیار عالی

 "تا آن‌گاه که مرگ یکی از ایشان فرا رسد گوید: پروردگارا مرا برگردان شاید کار شایسته‌ای در موردی که ترک کرده‌ام انجام دهم. هرگز! این سخنی است که او می‌گوید (و آرزویی‌ست که هرگز عملی نمی‌شود) ..." سوره مومنون 99-100
خیلی خوب در انتقال حس عمل می کرد.  ممنون از نوشته خوب. 
من بر عکس شما دید مثبتی به مرگ دارم..یه حس آزادی..رهایی...اینکه دارم به اصل خویش بر میگردم ...اینکه مرگ لحظه ی آزادی ورها شدن از بند واسارت دنیوی است...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی