معرکه!
شب که از مسجد دراومدیم به طرف ایستگاه تاکسی های مرکز شهر رفتیم.
اونجا باید از همدیگه جدا میشدیم و من دستمو از جیبم درآوردم که به محمد دست بدم،فلشم از جیبم در اومد افتاد رفت زیر پل توی جوی آبفلشی که در هم نداشت
چراغ انداختم نگاه کردم دیدم توی آب نیفتاده.کنار بود
اما هم پل طولانی بود هم جای دست نداشت
خلاصه رفتم میله کرکره مغازه میوه فروشی رو گرفتم آوردم کردم زیر پل و شرع کردم به تلاش کردن
بعد میوه فروشه اومد چوب آورد بعد راننده تاکسیه اومد انبر آورد یکی دیگه اومد گفت چیشده سیخ آورد هر عابری هم رد میشه کنجکاو میشد میومد یه تلاش میکرد
یک آن به خودم اومدم دیدم من وایسادن عقب و نزدیک7-8نفر آدم بالای پل نشستو دارن باچوبا ور میرن
یکی میگفت موبایله یکی میگفت طلاس
نمیتونستم هم بخندم
آخرش یکیشون فلشو آورد تا لبه پل بعدش یهو افتاد توی آب
دیگه مجبور شدم خودم دست گرفتم و کاری که اول باید میکردمو کردمبا چوب انقدر زدم تا فلش از اونطرف جوب اومد بیرون.سختش درآوردنش با دست از توی آب بود
جالبیش اینه که بردم خونه زدم به سیستم بهتر از قبل کار کردسرعتش زیاد شده بود
برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،
آپ هستم با یک خبر و یک داستان واقعی