شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۲ ب.ظ
مقاومت!
جلوی همون هیأت بعد از اینکه اون خانم تلفن به دست رفت
یه خانم چادری! از سمت هیأت نزدیک میشد
چادری که یعنی...چادر داشت
به محمد گفتم یه برگه هم به ایشون بده
آقا برگه رو که تعارف کرد،دختر خانوم یه قدم رفت عقب گفت:
مرسیییی من از اینا دارم
گفتم اینا فرق داره
با چنان اعتماد به نفسی ادامه داد: نه این همونه
خلاصه یکم مقاومت کرد تا بالاخره برگه رو دادیم دستش گفتم بده دوستات بخونن!
میگن پیامبر به کفاری که فرار میکردند میخندید.علت رو پرسیدند جواب داد: ما میخواهیم اینارو به راه راست هدایت کنیم اینا فرار میکنند
نقل به مضمون کردم.شایدم درست نباشه.اینو همون شب جواد تعریف کرد.
برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی،
۹۲/۱۱/۱۲