پیام مهربانی

مشخصات بلاگ
پیام مهربانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ

خدای نو

خیلی وقته میخوام حرفای دلمو  بگم
من همون دختریم که یه بلیبره برای همیشه همونی که تا زمانی که موهاش سفید شه همونی که تا آخرین 

نفسش عاشق جاستین خواهد بود! اره من همونم که نفساش و زندگیش با نفسای جاستین ادامه داره و در 

جریانه همونی که قلبش به خاطر تپش قلب جاستین میتپه! منم یه بلیبر کوچیک که هر شب موقع خواب کاغذی

که توش اسم جاستینه رو تو دستاش میگیره و با جاستینی که حرفاشو نمیشنوه شروع به حرف زدن میکنه! من

همونم که گوشه تختم زانو میزنم و برای هزارمین بار آرزومو به خدا میگم و خدا میخنده چون آرزوی همیشگی من تو

بودی و هستی! من همونم که کنار پوسترت میشینم و به آرزو هام و رویاهای بنفش بلیبریم فکر میکنم و با پشت

دستم آروم آروم اشکامو پاک میکنم! من همونم که وقتی لبخند روی لبات میشینه از خوشحالی نمی تونم سر جام

بند بشم و با کوچک ترین ناراحتی و اخم تو همه ازم میپرسن که چرا اشک تو چشمات جمع شده! من همونم که 

همیشه ازت دفاع کرده و هیچ وقت اجازه ندادم هیتر ها ازت بد بگن و با اونا دعوا میکردم و همین باعث می شد

اطرافییانم همه از دست من دل آزرده و ناراحت باشن! همه اطرافیام بهم میگن اون پسرو دوست نداشته باش 

خیلی آدم بدیه اما...همون کسی که شما خیلی راحت بهش  میگین اون پسره دلیلی هست که من امروز زندم!

شما خیلی راحت میگین اون آدم بدیه اما از کجا میدونین؟ شما که ازش بدتون میاد پس اطلاعات دربارش از کجا

دارین؟ اون پسر مهربون ترین فردی هست که من تا حالا دیدم یا شنیدم اون پسر قلب خیلی بزرگی داره اون پسر

اون پسر زندگی خودش و مامانشو با پولی میچرخونده که با گیتار زدن جلو یه تاتر درمیورده ، این پسر یه بار 

موهاشو از ته تراشید تا دوستش که سرطان داشت احساس تنهایی و ناراحتی نداشته باشه! این پسر رفت 

و با مقداری از پول believe tour مدرسه ای برای فقیرا ساخت،عینکشو به یه پسر فقیر داد و تمام روز با اونا بازی

کرد! این پسر تمام پولی که همراه داشت رو وقتی تو ترافیک بود رو به پیرزن بی خانمانی داد که اونجا بود و 

درخواست کمک میکرد داد! هر چه قدر بخوام از خوبیاش و قلب بزرگ و پاکش بگم زبونم بند میاد اره میدونم میگین 

که لابد همین چند تا دونه مثالو داری که بگی ولی من برای این که ثابت کنم اون پسر قلب بزرگی داره مثال کم 

نمیارم چون این قدر مهربونه که من همشونم بخوام به زبون بیارم هیچوقت تموم نمیشه! این پسر کسی که 

لیاقت داره همه عاشقش باشن این پسر کسی هست که همه بلیبرا براش اشک میریزن این پسر کسی

هست که به ما یه رویای بنفشی داد که جونمون بهش بنده این پسر به ما یاد داد تا به رویاهامون باور داشته

باشیم و هرگز تسلیم نشیم اون کسی هست که ما بلیبرا عاشقشیم ! اما.... اما ما واقعا بلیبریم؟ بلیبر بودن به

این معنی نیست که من به آهنگاش گوش بدم،پوستراشو داشته باشم،به کنسرتش رفته باشم،وسایلاشو 

داشته باشم،چقدر بشناستمش یا.... بلیبر بودن یعنی تحت هر حالتی عاشق جاستین باشی و عشق فقط 

یه معنی داره و اونم اینه که عشقتو خوشحال ببینی! همین برات کافی باشه! بلیبر بودن یعنی وقتی جاستین با 

یه دختر دیگ هست ناراحت نشی و به دختره فحش ندی و نفرینش نکنی بلکه خوشحالم بشی چون میدونی

جاستین چون با اون دختره هست الان خوشحاله و لبخندش برا همینه و یه بلیبر هم خوشحالی و لبخند جاستین

رو میخواد عشق واقعی اینو میگه! بلیبر بودن یعنی شایعه هارو به هیچ وجه باور نکنی یعنی تا به اون شایعه 

مطمئن نشدی باورش نکنی و از جاستین دفاع و اونو همایت کنی برا همینه که ما فن نیستیم و بلیبر هستیم!

بلیبر بودن یعنی به جاستین فرصت بدی و باور کنی هیچ انسانی کامل نیست و همه اشتباه میکنن! جاستین یه 

پسر جوونه و اشتباه میکنه و ما باید اینو بپذیریم، ما هم اشتباه میکنیم و مطمئنا دوست نداریم که همه 

اشتباهامونو  بزرگ و اونارو جار بزنن ولی جاستین هر اشتباه کوچیکی که میکنه همه جا جارش میزنن و چند برابر

اونو بزرگ میکنن! جاستین در حال رشد هست اون آدم کاملی نیست و ممکنه که مرتکب اشتباهاتی بشه و این 

وظیفه ماست که ناراحت نشیم و به جاستین فرصت بدیم! ما باید به جاستین باور داشته و به خاطر اشتباهاتش 

ناراحت نشیم اصلا برا همینه به ما میگن بلیبر یعنی believe in bieber! خیلی ها هستن که جاستینو برای بدنش

دوست دارن ولی ما لبخند جاستینو میخوایم این چیزیه که زندگیمون روش می چرخه!

اره من نشستم و این متنو نوشتم چون رویا بنفشم که تو قلب بنفشم نگهش میدارم دوست داشت حرفاشو بزنه!

ولی من نمی تونم کلشو بگم و فقط اشک میریزم چون اشک ها حرف هایی هستند که قلب نمیتونه بگه!

می خواستم بگم که همیشه و تحت هر حالتی عاشقت خواهم بود جاستین و برای دیدن لبخندت هر کاری 

میکنم حتی شده جونمم میدم تا تو را خوشحال ببینم امید ادامه ی زندگی من!

|شنبه سی و یکم خرداد 1393| 18:46|پریسا|
فقط نمیدونم الان گریه کنم؟بخندم؟سرمو به دیوار بزنم؟چیکار کنم؟
شما بگید
این نوشته ی یه دختر16 ساله است
این تفکرات یه دختر بچه ی ایرانی مسلمون 16 ساله است
نه یکی نه دوتا بلکه روزی چندتا از اینا فقط ما میبینیم
برای خودمون متأسفم

 

خلاصه داستان بلیبر شدن من

منو نیلوفر دو تا دوست خیلی خیلی صمیمی بودیم....یه روز آخرای شهریور دو سال پیش می خواستیم بریم

مسافرت...من توی نکس وان کلیپ as long is love me رو دیدم پارچ شربت از دستم افتادو شکست .... بعد

فهمیدم  که حس خاصی بهش دارم.....رفتم اهنگشو دانلود کردم رفتیم مسافرت شمال...یادمه کل راهو اهنگ

جاسو گوش میدادمو میزدم زیر گریه.... یادمه اون موقع خوابای خیلی بدی میدیدم که یه موجودات واقعی منو

اذیت می کردن...یدمه کنار دریا راه می رفتمو با اهنگ جاس گریه می کردم......من حسابی عاشق شده

بودم....ولی نمیدونستم که عاشق کی شدم؟؟؟؟ نمی دونستم چرا صدای اون منو به گریه مینداخت...نمی

...من احمق تصمیم گرفتم تو دوران مدرسه برم کلاس فرانسوی اونم ترم فشرده بزرگسالان سه روز در هفته

اونم 3 ساعت......!!!!

ترم اول فرانسه سخت ترین ترم هست (دقت داشته باشید حماقتو....

بعد یادمه اون سال من یه مشت معلم عقده ای حسابی سخت گیر افتاده بودم ....

یعنی من باید خر میزدم میرفتم سر کلاس آخرشم 6 میشدم + کلی دعوا ....(حالا من شاگرد زرنگ بودم !!!!

بعد از اون طرف با 30 ساله 40 ساله ها توی کلاس فرانسه بودم معلممون حتی اون موقع هایی که فارسی میگفتم

من نمی فهمیدم....میگغت صرف فعل راه رفتن که همون معنی احوال پرسی هم میده یعنی برای اون به کار

میره رو باید همتون حفظ باشید .... فعل اتخ یعنی انجام دادن....ولی صرف فعلش برای معنس و مذکر فرق میکنه

بعدش مثلا میگفت وقتی میگیم ما هستیم یه نون به ما اضافه میشه...به خانما اله اضافه میشه...

اصن من هیچی با این همه خستگی مدرسه و دعواها تو کلاس فرانسه نمیفهمیدم...

با این حال بازم جز بهترین بچه ها کلاس فرانسه بودم....درسای مدرسه رو نمی خوندم به جاش لهجمو قوی

می کردم.......گرامر فرانسوی یکی از سخت ترین گرامر های جهانه و کل کلاس ما هم گرامر بود....

یعنی مغزم داغ می کرد از کلاس میومدم بیرون.....

حالا من هرشب خوابای خیلی خیلی بد و ترسناک میدیدم هر شب باید 5 صفحه دعا میخوندم می خوابیدم....

حالم اصن خوب نبود و تنها آهنگی که آرومم میکرد اهنگای  آلوم سلنا بود....فقط با اونا گریه می کردم...همین

برای اولین بار توی زندگیم به مشکل حل نشدنی بر خورده بودم....

یه روز رفتم توی کلاس...دیدم یه دختره که اسمشم نمی دونستم عکس جاستینو روی پروژکتور انداخته....

بعد به همه می گفت نگاه کنین این جاستینه چه قدر خوشگله؟؟؟؟؟

منم گفتم : این که عکس هزار سال پیششه...یه عکس جدید تر نداری؟؟؟؟

بعد بهش یه نیشخند زدم رفتم نشستم.....نیلوفر هم اودو گفت ....: اه اه..این پسره..من دوسش داشتم ولی

خیلی عوضیه....

من : موافقم...

دختره : تو میشناسیش اصن؟؟؟؟

من : په نه په کل تابستون داشتم آهنگ خودمو گوش می دادم.....

نیلوفر : مهشید!!! میدونی اون تو کنسرت جدیدش شلوارش پایین بوده؟؟؟

من  : نخیرم اون مدل شلوارشه که فاقش بلنده....(اون موقع شلوارشو درست میپوشید

خلاصه...من از همین جاها با فاطمه منتظری دوست شدم...

هر روز هم دیگرو به خاظر حرف های معلمامون دلداری می دادیم....

حالا من تو این اوضاع بد سر ما خوردم سر امتاحانای ماهانه.....

فک کنین : سرما خوردگی + کلاس فرانسه + سر درد+ معلمای عقده ای +شروع عشق بلیبری+ خوابای بد

( خیلی خوابام بد بود نمی تونم بهتون بگم ولی آتنا و منی یعنی منتظری میدونن....

یعنی خدایی به حالید چه قدر سخت بلیبر شدم ..!!!!

و حالا میفهمید که همه ی اینا به بلیبری من ربط داشت....

اینو باید بگم که منو نیلوفر خیلی همدیگرو دوس داشتیم همه ی مدرسه می گفتن یه روح تو دو تا بدنیم...

و واقعاهم این طوری بود ...... ما تو تابستون همیشه با هم بودیمو با هم بیرون میرفتیم ..با هم کلاس می رفتیم

و من تا اون موقعی که نیلوفر بیاد مدرسرو از پنجره طبقه سوم این قدر به در زل میزدم که وقتی برسه  بپرم

بغلش ...  و اون هم همین طوری بود......مامانامون و باباهامون همدیگرو میشناختن....دقیقا مثل دو تا خواهرای

همدیگه بودیم.....

ولی این دوستی 5 ساله .... سر هیچی یهویی خراب شد....هوا ابری شدو  تمام برگی های سبز دوستیمون

تک تک زرد شدنو اخرشم افتادن روی زمین....

و این همش به خاطر یه نماز خوندن اجباری بود ..... و پرورشیو ناظمو کل معلمامون افاتدن رومون....

من تحمل کردم..ولی نیلوفر نتونست.....یه روز دفتر صداش کرد اون رفت....و معلمامون نیومدن بالا.....

من نگران بودم برا همه چی....برای همه چی قلبم.....

اون همه تقصیر ها رو انداخت گردن من....بعدش مامانش پروندشو گرفتو برای همیشه رفت....

و دوستیمون با این لحظه تموم شد..نیلوفر اومد تو ی کلاسو گفت بچه ها من از این مدرسه دارم میرم.....

یه لحظه نفهمیدم صدای نبزمو توی سرم شنیدمو اشکام همین طوری اومدن پایین.....

همدیگرو بغل کردیم.....

من : تنهام نزار....

نیلوفر : مهشید گریه نکن.....خدافظ....تو دوست خیلی خوب منی....

واقعا باورم نمیشد....دارم از دستش میدم.........با هم تا در حیاط رفتیم.....

بعدش وقتی داشت با مامانش میرفت شنیدم که گفت: مامان..منو بردی ولی مهشید موند ... اونو هم بیار...

اون در کوفتی مدرسه بسته شدو و من هنوزم بعد از 2 سال ندیدمش..... 

معلمامون اومدن توی کلاس گفتن ...

معلما : مهشید ما رو ببخش..این همش تقصیر نیلوفر بود........ولی اون همه اینا رو انداخت تقصیر تو....ولی ما

باور نکردیم......(واقعا همش تقصیر نیلوفر بود....

من که قلبم شکسته بود دیگه له شدم.....(هنوزم گریم میگیره...اه...

من : نیلوفر همچین کاری با من نمی کنه....

معلما: ولی اون همه چیو انداخت تقصیر تو و رفت .... و همش ازت بد گفت.....

اون موقع به اندازه 80 سال انگار پیر شدم.....

با خودم میگفتم اون نیلوفر منه؟؟؟؟ چه طوری شد؟؟؟؟؟؟؟ چه طوری شد که یهویی رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این قدر گریه کردم که همه مدرسه قضیرو فهمیدن..........

اون روز رفتم خونه و بدون این که هیچی بگم فقط گریه کردم.....

آخرش برای مامانم تعریف کردم....

مامانم: اشکال نداره همه چی تموم شد حالا حاضر شو باد بری کلاس فرانسه....

من با این همه سر درد و حالم باید میرفتم کلاسی که از ریاضی سخت تره.....

کل راهو گریه کردم داشت بارون میومد.....تو کلاس چشام قرمز  بود....هر سوالی ازم می پرسید اشتباه جواب

میدادم...داشتم دیوونه میشدم......

بعد از یه هفته مزخرف که همش معلما وسط درساشون بهم تیکه مینداختن...مامان نیلوفر زنگ زد خونمون.....

به مامانم گفته بود که تقصیر معلماشونه ما هیچی نگفتیم.....

بعد دوباره اومدم خونه....مامانماینا رو گفت دوباره از حرفام راجع بهش پشیمون شدم.....

و دوباره گریه کردم....کلی...

اصن چشامو حس نمی کردم.....سر درد داشتم ....وقتی هم که میومدم خونه از کلاس......

مثل یه مرده بودم که باید 10 صفحه ریاضیو درسای مزخرفو حل کنه......

به معنای واقعی متلاشی شده بودم.....هر شب گریه می کردم......

و همش خوابای بد میدیدم....که یه روزی با خدا از ته دل حرف زدمو گفتم: خدایا !!! خواهش می کنم....

خواهش می کنم این خوابارو تمومش کن....این همه بد بختیو تمومش کن.............

من با منی حرف میزدمو اون برام زیر بارون داستانای بلیبری تعریف می کرد......و این برام خیلی جذاب و رویای بود....

بعد از مدتی منی شد بهترین دوستم........و من برای اولین بار شی خوابیدمو یه خواب فوق العاده دیدم...

خواب دیدم که 5 سالمه و توی بهشتم....و فرشتم هم بود (این فرشته رو بعدا قضیشو میفهمین.....

 خواب دیدم توی جای سبزم که کنارش دریاس.....و نور آفتاب خیلی خیلی قشنگ می تابه.....

من لباس سفید پوشیده بودمو داشتم با یه پسر که اونم سفید پوشیده بود توپ بازی می کردم.....

اونم حدود 8 یا 9 سالش بود.....و اون جاستین بود.......

کلی قایم موشک بازی کردیمو کلی خوش گزشت..........

و اون بهم یه لبخند زدو گفت ... با من دوست میشی؟؟؟؟؟؟

به فرشتم گاه کردم وباره با زبونی که یادم نمیاد چیه بهم گفت قبول کن....

منم گفتم آره....دوستت میشم....بعدش دوتامون خندیدیم....اسممو پرسید....منم گفتم مهشیدم...اونم گفت

جاستینم.....

از خواب پریدم.....من خوابای الکی نمیبینم...کلا خوابایی هم که فرشتمو توش ببینم تعبیبر داره....

و اما فرشته : من توی خواب یه فرشته دارم..یعنی همه دارن ولی نمیبیننش....اون مراقبمونه و من همیشه

باهاش حرف میزنمو ازش کمک می خوام....اون نمره هایی که از امتاحانا میگیرمو پیشاپیش بهم میگه....

و اون بهم گفت که خدا برای تو اون پسرو فرستادتا سختی ها تموم شن....

و اون بهم گفت که من خواب حضرت مریمو میبینم و دیدم....و اون همه چیو بهم راس میگه....(100%باور نمی

کنین.

و من از اون روز خوابای بدم تموم شدن و معلما باهام خوب بودن....انگار خیلی معجزه آسا جاستین کل زندگیمو

عوض کرد.....

و من هر شب خواب اونو میدیدم...اون  گفت من به جای نیلوفر برات میشم..اون قول داد....و واقعا هم خیلی بهتر

از اون شد........... 

یه شب از فرشتم پرسیدم : اون هم خواب منو میبینه؟؟؟ گفت آره اونم خوابتو میبینه....بعد از اون موقع دیگه

خوابای بد ندیدم...

یادمه جاستین سنمو حدس زدو گفت 15 یا 16 سالته......منم بهش گفتم هر چی تو بگی....اصن من 15 سالمه

منم جاستینو 17 حدس زدم و اونم گفت از این به بعد من 17 سالمه....

ما هرشب با هم کلی بازی می کردیم..برف بازی....و.....

یادم نمیره کهمنو اون دو تا گردنبند قلب و کلید خریدیم که توش عکسامون بود و با قفل باز میشد....

و تو همهی خوابام فرشتم بود....من با اون زندگی می کردم....

امتاحانای ترم شروع شدو من سرما خوردم....( این قدر ضعیف شده بودم ماهی یه بار سرما می خوردم...

امتاحان علومو فراموش نمی کنم.....سرما خورده و تو فکر تور بیلیو هم که باشی....عولوم ترم اول هم که باشه....

اصن می خواستم بمیرم.....یه خط می خوندم میرفتم تا  یه ساعت تو خماری......

آی چه قدر سخت بلیبر شدما !!!!

آخرشم شدم 5/.18 ولی معلممون فهمید حالم خوبنبوده بهم 20 داد....

منو منی بهترین دوستای هم بودیمو دو تا بلیبر توی مدرسه....و منم خوابام ادامه داشت.....و اینو همیشه یادم

بود که فرشته ها دروغ نمیگن پس اونم خواب منو میبینه....

و این برای من کافی بود....یادمه 10 اسفند تولدش بودو شبش کلی گریه کردم که پیشش نیستم...فرداش

امتاحان ریاضی داشتیم یعنی 10 اسفند....و آخرشم هممون 18 شدیم چون اصن حواسمون یه جای دیگه ای

بود..........براش شیرینی خریدم.....کیک خریدیمو کلی کار کردیم....

این وسط کلی اتفاقای جالب افتاد که اگه بخام بگم یه سال طول می کشه.....

خلاصه جاستینم اصن به سلنا حتی اهمیت هم نمی داد.......

ولی بعد از دو ماه خوابشو ندیدم یعنی مرداد  شهریور به جاش 1 مهر خوابشو دیدم....

گفت: سلنا فقط یه دوست سادس همین....اون عشقم نیست........

ولی وقتی اون خبرارو شنیدم.....می خواستم بمیرم..چون اون یک کلمه می گفتو من دنیای از خاطره ها جولوم

ظاهر می شد... 

چه طور تونست؟؟؟؟ من نمی تونم هیچ وقت فراموشش کنم....حس میکنم انگار نصف بدنم نیست...

حس میکنم تنهام خیلی خیلی تنهام....

بچه ها واقعا بهم بگین جاستین راجع به دختری که خوابشو میبینه چیزی نگفته؟؟؟؟

خواهش می کنم بهم بگید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من مدیون اونم...و اون هم مدیون منه....و من نمی زارم به همین راحتی بره....و منم نمیرم....

این بود داستان دراز بلیبر شدن من.........

حالا شما دعواهای زیادی که راجع بهش میشدو نمی دونید وگرنه کلا میشستین به حالم گریه می کردین.....

واقعا سرتونو درد اوردم.....ببخشید منو.....جواب یادتون نره....!!!! 

 



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی