غیرت غلط!
محمد آقا هم که از طلاب بزرگوار هستند با مخالفت به من گفت چرا آخه نمیشه که ما راه بیفتیم دنبال اونا .
حق داشت آخه خیلی شلوغ بود خیابون.گفتم اون سه تا پسر رو میبینی کمی اونطرف تر؟اونا ایجاد مزاحمت دارند.
اینو که فهمید رفت و منم دقایقی بعد راه افتادم.
خلاصه که توی راه دوتا از اون پسرا نمیدونم چرا ولی فرار کرده بودند اما محمد موفق شده بود چند دقیقه ای با یکیشون اختلاط کنه که زنگ زد و منم بهشون ملحق شدم
گوشه ی میدون ایستاده بودند رسیدم و سلام و پرسیدم چیشده که محمد گفت این همون پسره که دنبال اون دخترا انداخته بود میگه نامزدمه هی قسم میخوره
پسره که الان اسمو فامیلش یادم رفته فوری پرید وسط حرفشو باز شروع کرد به قسم و آیه آوردن که مانعش شدم.
گفتم اگه نامزدته برو پیشش پس چرا دنبالش کردی؟اون دوتای دیگه کی بودن؟
خلاصه کمی باهاش حرف زدیم و یه کم مشاوره ازدواج و ... که زنگ زد به مادرش با مادرش هم صحبت کردم گفتم خانوم اگه میخواد خب شرایط رو فراهم کنید دیگه اینطوری که این بچه ضربه مبخوره و ...
خلاصه با خوبی و خوشی راهیش کردیم رفت.یجورایی با هم دوست شدیم.
برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،پیام مهربانی