رباعی
هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
شیخ اجل،سعدی
هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
شیخ اجل،سعدی
چند باری وسوسه شدم صفحه ی اینستاگرام باز کنم
حتی یه بار هم باز کردم ولی همون روز بستمش
سعی میکنم زیاد قاطی مجازی نشم
یه کانال تلگرام دارم که گاهی عکسامو توش میذارم
یاد زمان وبلاگ نویسی بخیر
صفایی داشت
فضایی صمیمی...
الانو که با اونموقع مقایسه میکنم، متاثر میشم
ولی تو همین شلوغی ها ، بازم این شعره که به آدم آرامش میده
رباعی بالارو تقدیم میکنم به شما و کسی که دوستش دارم
سلامتی همه بلاگرا...اونایی که هنوز مینویسن
نم باران و بوی شرجی..
خش خش برگ های پاییزی و آواز بلبلان وحشی..
حتی نوازش صورتم با قطرات موسمی..
هیچکدام نمیتواند مرا عاشق کند...
به اندازه ی کوچه ای نمناک...که در انتهایش توباشی..
علیرضا.ن💕
تاحالا پیش اومده از یه نقطه ای شروع کنی و بعد مدتها به جایی برسی که حس کنی این جای فعلیت از جای قبلیت بالاتره؟
بعد یه سری اتفاقا دست به دست هم بدن و تورو به حالتی بکشونند که حس کنی دوباره رفتی سر خونه ی اول
من الان اون حسو میکنم.
گذر زمان خیلی چیزارو برای آدم روشن میکنه
اگه بگیم روشنی ممکنه به نسبت هر آدمی تفاوت داشته باشه،پس هر تغییری ممکنه حرکت به سوی روشنایی به حساب بیاد؟
شاید
نمیخوام بگم از کارایی که قبلاً انجام دادم پشیمونم.
اما حالا متوجه میشم که خیلیاش اشتباه بوده درست نبوده یا اینکه بی هدف و بی نتیجه بوده.
سطحی نگری ما آدما باعث میشه پافشاری بکنیم روی چیزی که اون لحظه فکر میکنیم درسته،فارغ از اینکه حقیقت درست و غلط رو درک کرده باشیم.
نمیخوام از تغییراتی که کردم الان اینجا بنویسم
صرفاً به خاطر رسیدن به اون نقطه ی اولی،اومدم یه چیزی بنویسم که دلم خالی بشه،شاید خواننده ای....
بعد از گردش یک روزه ای که داشتم و اتفاقاتی که شاهد بودم؛به این فکر کردم که یک زمانی خیلی چیزها در جامعه تابو بودند و اگر کسی اونها رو انجام میداد؛در وهله اول این خودش بود که شرمنده میشد.
اما حالا یه طوری شده که اون خیلی چیزها که یک زمانی تابو بودند؛الان گاهی حتی با تشویق جامعه مواجه میشن.
دختری که اگر در جمع آواز بخونه هنرمنده،
یا پسری که با دخترهای بیشتری بپلکه،زرنگه؛
یا کسی که بیشتر دزدی کنه،آدم خوشبخت تریه؛
کسی که بی ادب تر باشه،باحال تره و ...
داشتم به این فکر میکردم که این ماراتون قبح شکنی تا کجا میخواد ادامه داشته باشه....؟
عکس رو هم سانسور کردم محض رضایت خاطر دوستانی که اعتراض داشتند
میگن در آخرالزمان جای معروف و منکر عوض میشه.
امیر المومنین(علیهالسلام) در وصیت خود به امام حسن(علیهالسلام) در این باره فرمودند: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که افراد شرور و بدکار جامعه بر شما مسلط میشوند و آنگاه هر چه دعا کنید به اجابت نرسد».نهج البلاغه، نامهی 47.
مثلاً یکیش اینکه با یه آقا پسری که خیلی تابلو داشت توی خیابون مزاحمت ایجاد میکرد برخورد شد.میگم برخورد چون خودش شلوغش کرد وگرنه هدف ما صحبت بود.
دو تا خانم بدپوشش بهمراه یه مادر چادری که حدود 10 پسری رو دنبال خودشون راه انداخته بودند هم بی تقصیر نبودند.
محمد رفت از پشت دست یکی از پسرا رو گرفت آورد کنار که باهاش حرف بزنه،بقیه پراکنده شدند و پسره یکم داغ بود خیلی بالا پایین میپرید.
منم که دیدم اگه به خانوما تذکر داده نشه،بی انصافیه؛رفتم اول به مادرشون بعد به خودشون تذکر جدی دادم.
پسره هم الحمدلله به خوشی ختم بخیر شد و چون من گمشون کردم در جریان صحبت ها نیستم اما در خاطره ی بعدی صحبت ها رو هم مینویسم.
غیرت کجاست؟
برچسب ها: امر به معروف و نهی از منکر ،مزاحمین نوامیس،بی غیرتی ،دختران بدحجاب،پسران چشم چران،تذکر لسانی،بلندکردن
یک پیشنهاد یا یک امر به معروف ساده و مختصر
بیماران،معلولین،سالمندان،خانواده شهدا،بی سرپرست ها و ... منتظر یک نگاه مهربانانه هستند تا با شادی دل خود آخرت مارا زیباتر کنند.
چقدر زیباست اگر دسته جمعی به سراغشون بریم. ادامه مطلب...
توی پارک نششسته بودیم که دیدم جواد از دور داره سوت میزنه و اشاره میکنه.رفتم سمتش گفت بدو که یه مورد بد هست.گفت سه تا خانم دانشجو با وضعیت زننده، پیاده به سمت مرکز شهر میروند و مزاحمای زیادی رو جذب میکنند.
سریع رفتیم و پیداشون کردیم.حق این بود که به دخترا تذکر داده بشه اما توی اون شلوغی،سخت بود.
روی پسری که با موتور پالس هی بالا و پایین میرفت و به اینها تیکه مینداخت قفل کردم و زنگ زدم به دونفری که توی پارک بودند و ازشون خواستم که بیان اما اونها هم مشغول بررسی دلبری یه دخترخانم دبیرستانی چادری برای اراذل بودند!
دیدم فایده نداره.خودم باید دست به کار بشم.یکجا که پسره کنار خیابون ایستاد و داشت عقب رو نگاه میکرد تا دخترا بیان؛رفتم کنار موتورش؛دکمه ی قرمز رنگی رو زدم؛موتور خاموش شد
تازه فهمید من کنارشم.گفتم موتورت به تنت زیادی کرده نه؟
گفت نه.چرا؟
-پس چرا مزاحم میشی تیکه میندازی؟ (این جمله رو بااکراه گفتم چون اولش گفتم حق بود به دخترا تذکرداده بشه هرچند پسره هم بی تقصیر نبود)
-نه من اینجا منتظر مادرم هستم.
-
گقتم ببین؛ممکنه الان هم موتورتو از دست بدی هم بازداشت بشی.اما خودت باید شخصیت خودتو حفظ بکنی.درسته؟
-بله
-آفرین.حالا برو دیگه اینجا نچرخ زشته.ایناهم جای خواهرای تو،هرچند خواهرای خوبی نیستند!
اینو که گفتم،بهانه گذاشتم تو دهنش؛گفت:
-خب دیگه ببین خواهر که اینطوری نمیشه اینا خرابن که اینطورین دیگه.
-من از اینا دفاع نمیکنم اما تو خرابترشون نکن.تو شخصیت خودتو حفظ کن.حالا برو.
موتورشو روشن کرد و رفت.منم وجدانم راضی نشد به دخترا چیزی نگم.
اما متاسفانه بچه ها زنگ زدند و گفتند اگه خودمونو نرسونیم امکان داره توی پارک درگیر بشوند.این بود که بیخیال اینها شدم و خودمو سریع به پارک رسوندم...
**********
پ.ن:اینجاست که وظیفه خطیر خواهران مشخص میشه و باید حرکتی نشون بدهند.
برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر،خاطره،مزاحمت