پیام مهربانی

مشخصات بلاگ
پیام مهربانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره امر به معروف و نهی از منکر» ثبت شده است

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۵ ب.ظ

یک پیشنهاد عاقلانه


در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی داشتیم وضو میساختیم که پیرمردی اومد و گفت حرف نزنید،صلوات بفرستید.
نماز اول وقت بخونید.
دروغ نگید.
غیبت نکنید و ....
ماهم گفتیم چشم.


توی حرم که نشسته بودم بعد نماز داشته فکر میکردم چرا در امر به معروف هایی که میکنیم،دعوت به تفکر نیست؟
"دوست خوبم،پسرم،دخترم؛فکر کن.روزی یک ساعت فکر کن.ذهنت رو از همه چیزای بیخود و سرگرمی خالی کن و فکر کن."


شاید اگر از روز اول اینهمه که گفتیم روسری رو بکش جلو،میگفتیم فکر کن؛و خودمون هم بهش عمل میکردیم؛دیگه نیازی به پونز و گشت ارشاد و ...نبود.


پ.ن:

فِکرَةُ ساعَةٍ خَیرٌ مِن عِبادَةِ اَلفِ سَنَةٍ؛
یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.

امام صادق(علیه السلام)/مصباح الشریعه/ص114

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۵
علیرضا ن
يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

کاربرد پراید هاچ بک اسپرت هویجی

ظهر یکی از روزهای تابستان که داشتم میرفتم سر پروژه، پسر جوونی پشت یه پراید هاچ بک اسپرت هویجی که از اون ماشینای سفارشی بود توجهم رو جلب کرد.

چند دقیقه ای نظاره گرش بودم متوجه شدم قصدش خیره!،میخواد دو تا دختر خانم رو اونوقت ظهر سوار کنه و به مقصد برسونه!بنده خدا خیلی هم اصرار داشت.

در نهایت رفتم جلوشو گرفتم که بگم آقا دست مریزاد...؛!

تواضع به قدری بود که گفت اینطور نیس و من منتظر کسی هستم....!

خدا همه مون رو به راه راست هدایت کنه


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۱:۲۲
علیرضا ن
دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ

امر به معروف بچه گانه

سلام
بنده یه پسر 4ساله دارم، دیروز با هم سوار مترو شدیم.

یه خانم بدحجاب شروع کرد بازی کردن با پسرم، پسرم اخم کرد بهش گفت شما زشتی.

همه برگشتن سمت ما.خانم گفت چرا عزیزم؟ پسرم گفت برو اونور، خانم گفت چیکار کنم باهام دوست شی،گفت خوشگل شو!!!!

همه واگن زوم کرده بودن روی ما، خودم تعجب کرده بودم، ولی چیزی نگفتم.

گفت چیکار کنم خوشگل شم بلا؟!

پسرم گفت مثل مامانم شو، لبخند رو لبای خانومه ماسید. یه نگاهی به من کرد، بهش لبخند زدم و گفتم شما از من زیباتری قطعاً اما فطرت بچه که پاکه اینطوری دوست داره! (به گردی صورتم اشاره کردم)

حواسم بود که چند نفر خودشونو جمع کردن، خانومه مصنوعی دستشو برد به شالش، پسرم گفت گوشوارتو بکن زیر روسریت.

باور نمیکنین چه جوی بود.

آنقدر حیرت انگیز بود فضا که همه متعجب بودن. یه دختری اون طرف تر با لج پیاده شد و گفت بچه هاشونم کردن گشت ارشاد، حال آدمو به هم میزنن. اما کسی دیگه چیزی نگفت. خانومه که خودشو جمع کرده بود به پسرم گفت حالا باهام دوست میشی؟!

پیام مهربانی امر به معروف و نهی از منکر

پسرم به من گفت مامان منو بشون روی پات این خانمه بشینه خسته نشه. خانمه دلش ضعف رفته بود نشست و نازش کرد. پسرم گفت جا بهت دادم منو دعا کن. (بهش گفتم تو مترو و اتوبوس به هرکس جا بدیم برامون دعا میکنه، اینو به همه خانوما میگه...) خانمه گفت تو باید برای من دعا کنی و بهش شکلات داد. فهمیدم حالش عوض شد، راستش خودم هم بغض کرده بودم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۶
علیرضا ن
جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

میدونم عنوان پست هیچ ربطی به چیزی که میخوام بنویسم نداره.همینطوری خوشم اومد نوشتم،اسم کتاب شهید چمرانه گویا.

خلاصه این پست هم یکی از اتفاقات جالب توجهه که برای پای ثابت ها و اونایی که معمولاً لطفشون شامل میشه و مطالبو میخونن، با جزئیات نوشتم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۸
علیرضا ن
سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

مسجد و میخانه

رکعت اول عشا تو نماز خونه ی ایستگاه مترو متوجه شدم از درو دیوار صدای آهنگ زن میاد

دو تا بنده خدا دیگه هم میخواستن نماز بخونن،معذب بودن.

یکیشون که پسربچه نوجوون کمرویی بود پاشد رفت دم در به آرومی به مسئول ایستگاه گفت آقا رعایت کنید،اونم میخواست جلوش در بیاد که سریع پریدم جلوی در و طوری که بشنوه  گفتم آقا چرا تو نمازخونه صدای هایده مهستی میاد؟ که رنگش عوض شد.اونایی هم که داخل آسایشگاه ایستگاه بودن سریع آهنگو قطع کردند.

و سریع از محل دور شدم

خداروشکر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۸
علیرضا ن
يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ

چشم برادر

پیام مهربانی امر به معروف و نهی از منکر

زمان حوزه بود؛پنجشنبه؛ با یکی از طلبه های سیکل رفتیم بهشت زهرا.

این خاطره رو از توی آرشیو در آوردم؛خیلی قدیمیه،شهریور 91 بود.بعد از ماجراهای مشهد و اینها،هنوز دوران ناشی گری بود.

دو تا خانم که از روبرو میومدند؛یادمه با حالت نیمه شکواییه ایه گفتم : حداقل اینجا حجاب داشته باشید(یا رعایت کنید).

طرفم که برگشت گفت : چشم برادر

هیچی دیگه این رفیق ما کلی خوشش اومد، فکر کرد همیشه همینطوره؛"به تو چه ها"رو نشنیده بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۵
علیرضا ن
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۲ ب.ظ

خاطره

سلام

 

تصمیم گرفتم خاطرات خودم رو که در امر به معروف و نهی از منکر اتفاق افتاده بنویسم تا با نظراتتون منو راهنمایی کنید و احیاناً اگر به نظرتون مفید بود شما هم استقاده کنید

در آخر خاطره هم در قسمت «برداشت آزاد» نظر خودم رو نوشتم.شما هم لطف میکنید اگر برداشت خودتون رو بفرستید. د رضمن پذیرای خاطرات شما هستیم.

تذکر 1 :بیان این وقایع به منظور تعریف از خود و یا جلب تشویق مخاطب نیست؛ بلکه هدف بیان توانایی شماست، یعنی شما هم میتوانید این کار را انجام دهید؛إنشاالله

تذکر 2 : عزیزانی که نظر مخالف میذارن،لطفاً یه آدرس بذارن که به نظرشون جواب داده بشه.

  ۱) اولین بار در مشهد               کلیک کنید

  ۲) وضو                               کلیک کنید

  ۳) دعای توسل دانشگاه             کلیک کنید

  ۴) با همسرم در بازار              کلیک کنید                                  ارسالی                   

  ۵) در اتوبوس شهری                کلیک کنید                                ۰۳/۱۲/۱۳۹۱

  ۶) DVD فروش                      کلیک کنید                              ۱۴/۱۲/۱۳۹۱

  ۷)خانم لباس فروش                 کلیک کنید                              ۱۸/۰۱/۱۳۹۲

۸ ) پسران مزاحم                      کلیک کنید                               ۲۸/۰۱/۱۳۹۲

 ۹) دختران مزاحم!                   کلیک کنید                                 ۰۱/۰۲/۱۳۹۲

۱۰)رادیو آوا                          کلیک کنید                               ۰۸/۰۲/۱۳۹۲

۱۱) شب تلخ                          کلیک کنید                               ۱۷/۰۲/۱۳۹۲

۱۲)جاذبه ی قرآن                    کلیک کنید                               ۱۸/۰۳/۱۳۹۲

ادامه خاطرات در پست های مجزا

۹۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
علیرضا ن