پیام مهربانی

مشخصات بلاگ
پیام مهربانی
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ب.ظ

خواستگاری در خیابان

داشتیم برای انجام یک کار اینترنتی به کافی نت میرفتیم که نرسیده به اونجا محمد گفت یه لحظه این کنار وایسا.بنظرم جلوی اون مغازه خبرایی هست.

نگه داشتم و پیاده شد.بعد از اینکه ماشینو پارک کردم خودم هم رفتم نگاهی انداختم و برگشتم.چیز خاصی بنظرم نیومد.

رفتم کنار ماشین ایستادم و چند لحظه بعد دیدم یه آقا پسر جوونی خیلی تابلو سعی داره از پست خودش رو به یک دخترخانمی که کنار خواهر و مادرش بود برسونه و حرفی بزنه .

باسر به محمد اشاره کردم و وقتی داشت دور میشد گفتم اگه تکرار کرد، بهش تذکر بده.

بعد از چند دقیقه رفتم توی پیاده رو و نگاهی به دوردست انداختم تا ببینم چی شد و درگیری نشه یوقت؛دیدم محمد دست پسره رو گرفته داره میاره میگه آقای ... بیا این دوستمون کمی مشکل داره.

از دور درست ندیده بودم،یقه ش که تا وسط سینه ش باز بود.موهاشم 20 سانت زده بود بالا با ابروهای برداشته و سایر متعلقات.

پسره اولش یکم داغ بازی درآورد اما وقتی بهش گفتیم میخواهیم باهات صحبت کنیم یه جا وایساد.

هی آیه و قسم میاورد ،بهش گفتم ببین وقتی میخواهیم باهات حرف بزنیم آروم وایسا انقدرم قسم نخور

خلاصه محمد شروع کرد به صحبت و پسره هم میگفت آره من این دختره رو یه بار تو خیابون دیدم خیلی دختر و خوب و سر به زیریه به هیچکس پا نمیده

میخواستم برم دنبالش خونه شونو یاد بگیرم.

هی ما میگفتیم واون حرفشو تکرار میکرد

گفتم ببین پسره خوب،ما هی میگیم نره،تو میگی بدوش

مگه نمیگی دختر خوبیه و به هیچ پسری پا نمیده؟

گفت آره

گفتم خب تو هم یکی از همون پسرای غریبه،چه انتظاری داری که اینطوری توی خیابون بخواد به تو اعتماد کنه و... هر کاری راهی داره،تو باید با خانوادت بری،اصلاً بهتره به خانوادت بگی برات آستین بالا بزنن.الان تو داری هم آبروی خودتو میبری هم آبروی اون دختر خانومه

برفرضم که بری در خونشون با این ظاهر بنظرت چند درصد احتمال داره قبولت کنن؟

گفت نه الان میرم همینجا موهامو میخوابونم و...

دیگه نگفتم (ابروهاتو چیکار میکنی؟)

خلاصه ازون اصرار از ما انکار که محمد آیه و حدیث و داستان میگفت و من استدلالات منطقی،یه دفعه محمد گفت علیرضا اون همون خانومه ست!

نگاه کردم در راه برگشت همون مسیر یه دختر خانم حدوداً 18 – 19 ساله ای با ظاهر نسبتاً معمولی مانتو سبز و شال تیره داشت میومد

گفتم محمد مطمئنی؟

گفت آره

به پسره گفتم همینه؟

و اونم تایید کرد

خلاصه دختره که نزدیک میشد و زیرچشمی مارو نگاه میکرد رو با اشاره دست صدا کردم و گفتم خانم ببخشید چند لحظه تشریف بیارید

اومد،گفتم شما این آقارو میشناسید؟

گفت نه

نگاهی به پسره کردم و طبق معمول نمیدونست چی بگه که دختر خانم از محمد پرسید:

ببخشید،شما کی هستید؟

محمد با اعتماد به نفس خاصی گفت یه رهگذر،یه عابر،شما هم جای خواهر من

که دیگه دختره هیچی نگفت و منم داشتم فکر میکردم چطوری بحثو سریعتر جمع کنم

به دختر خانم گفتم:خانم ببینید،این آقا مدعیه که شما رو دوست داره و میخواد بیاد خواستگاری،واسه همینم داشته تعقیبتون میکرده که خونتون رو یاد بگیره

حالا اگر امکانش هست،شماره ی پدری،خونه ای چیزی بدید که خانواده ایشون با خانواده شما صحبت کنن

نگاه به پسره نکردم که ببینم چه رنگی شده

دختره فقط یک جمله گفت: من که نمیتونم به هرکسی توی خیابون اعتماد کنم

بدون معطلی گفتم،خب دیگه،اگه امکانش نیست هیچی،بفرمایید،ببخشید،موفق باشید

و رفت

البته یه علامت سؤال وجود داره که چرا اصلاً دختره برگشت از اون مسیری که داشت میرفت،اونم ساعتی که افراد معمولاً به خونه میرن

در هرحال که بحث پایانی رو با پسره کردیم و گفتم بیا،دیگه رک تر از این میخواستی بهش بگم؟

شنیدی که چی گفت؟   چی گفت؟

گفت:نمیتونم به هرکسی توی خیابون اعتماد کنم.حالا فهمیدی این راهش نیست؟

بحثو خیلی طولش ندادیم و اونم پذیرفت که راه مناسب تری رو برای خواستگاری و ازدواج انتخاب کنه و در پایان بسیار دوستانه از هم جدا شدیم اونقدری که حاضر نبود بره.


برچسب ها:امر به معروف و نهی از منکر پیام مهربانی،مزاحمت خیابانی،دختر و پسر فشن

نظرات  (۸)

سلام

عجب،
چه آدمایی باحالی پیدا میشن تو دوره زمونه خودمون

خواستگار
سلام
ممنون

مطلبتون خیلی جالب بود
کاش همیشه آخرداستان انقدرخوش تموم بشه
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۲ امر به معروف و نهی از منکر
کتاب نوشتی داداش؟

پاسخ:
پاسخ:
بعضی وقتا حاشیه مهمتر از متن میشه
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۴ پیام مهربانی
زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم
همه عمردمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بودونمی دانستیم
تشنه لب همه عمر بسر رفت،وبه قول سهراب
آب در یک قدمی بودونمی دانستیم
....................

سلام خیلی جالب بود.
سلام دوست عزیز!حال شما خوبه؟

وب بسیار خوبی دارین!عالیههههههههههههههههههه!

شما به وبلاگ من دعوت هستین با موضوع جدیده(مهم باطنمه نه ظاهرم)حرف بسیاری از خانم های آزادی خواهه امروز!البته این موضوع جدید وقابل بحثمون هستش و موضوعات قبلی هم بسیار زیبا و مورد بحث هستن!

منتظر حضور سبز ونظرات زیبای شما هستیم!

یا مهدی!در پناه حق!
سلام.خخخخ.... چه جالب
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۲ دختران عفیف پسران غیور
هیچ چیز باارزشی راحت بدست نمی اید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی